برای سرعت در ارسال سفارش، می توانید پس از واریز مبلغ در واتس اپ به شماره‌ی ۰۹۱۱۵۵۹۹۴۰۴ پیام بدهید تا در سریع‌ترین زمان ممکن بسته به نشانی تان ارسال شود.
برشی از کتاب:
تصویرها مثل پرده‌ی سینما جلوی چشمم بود. رفته بودم تهران برای قطعی کردن روز دفاع، ساعد را در راه تهران به رشت دیدم و چند ماه بعد ازدواج کردیم. با ساعد به اصفهان، شیراز، خراسان، کاشان، اراک، اهواز، آبادان و… رفتیم. توی مالزی و دبی و ترکیه و چند کشور دیگر ساعد عکاسی کرده بود و من تفریح، ساعد خرج می‌کرد و دم برنمی‌آورد و من نمی‌فهمیدم این‌همه پول را چطور از یک رستوران کوچک که حالا تعطیل‌اش کرده، پس‌انداز کرده است و خرج می‌کند. حالا هم که مدتی است غیب شده و هیچ خبری از او ندارم. نمی‌دانم چند ساعت خوابیدم که تلفن خانه زنگ خورد و رفت روی پیام‌گیر…
«هانی، هانی، بیدارشو… بیدار شو تلویزیون داره خواهرِ ساعدُ نشون می‌ده، هانی بیدار شو…»
تا آمدم بجنبم و بدانم کجا هستم، تلفن قطع شد. صدای عهدیه بود که از آمریکا تماس گرفته بود. بی‌آن‌که فکر کنم تلویزیون را روشن کردم و رفتم سر وقت شبکه‌های خارجی، توی یک شبکه‌ی فارسی‌زبان، سیما در حالی که اشک می‌ریخت داشت حرف می‌زد و گوشه‌ی تلویزیون هم تصویر پدر ساعد که مرد بنگاهی گفته بود دایی ساعد است، نقش بسته بود و زیرش حک شده بود:
«متهم به قتل و تروریست تحت تعقیب»
دیدگاهتان را بنویسید